ديوارها براي هميشه خواهند بود

رسول مهربان
navid_1820@yahoo.com

يک ظهر خنک در دشت سبز و خرم..
چوپانان ، سر گرم کشيدن ديواری در دشت سبز هستند .
ديواری به بلندا و هيبت حصار . دیواری بسیار بلند تر از ترانه های شبانه ی گرگان.
تا برای هميشه ، گوسفندان را از دست گرگ های دشت رهايی بخشد...
چوپانی ،در حالی که برای گرگ ها دام میسازد ، می گويد : صدای زشت گرگ خواب گوسفندان را می پراند ، می گويد : گوسفندی که خواب نبيند ، گوسفند نيست.. مي گويد : گوسفند بايد خواب ببيند تا گوشت و پشم بدهد.
چوپانی ديگر ، « نی قدیمی » اش را می فشارد و می گويد : گوسفندان را « ناله ی ني» خوش است ، نه « زوزه ی گرگ ».
ديگری که سخت کوشانه دیوار میسازد، مي گويد : آری .. ديواری بايد کشيد ، ديواری بسته تر از هر « حصار » .
چوپانان ، در حالی که از رنج ها و درد های تاريخي که گرگ ها برشان تحمیل کردند ، حکايت ها می گويند .. ديوار را بالا می برند..
آنچنان که ، به شب نرسيده ، ديوار را بلند تر از آنچه می پنداشتند بنا می کنند و به « ده »
بر می گردند . چوپانی می ماند تا برای گوسفندان خواب آلود دشت ، که اکنون در پناه ديوار ، آزاد و آرام هستند ..« نی » بزند و آنان را بخواباند..
شبا هنگام.. آن زمان که آرامش و سکوتی سنگین ، خواب مردم « ده » را خوش تروخوش تر می کرد ، در آنسوي ديوارها ، آن دور ها...
گرگ ها غمگينانه دشت را ترک می کردند .
گرگی ، غمزده می گفت : دیگر هیچ بره ای ترانه های ما را نمی شنود ، دیگر هیچ گوسفندی را نخواهیم دید و این یعنی « مرگ گرگ ».
دیگری در حالی که به آسمان نگاه می کرد می گفت : تمام زندگانی ما ، در این دشت این گوسفندان بودند ...
و گله می کرد از چوپانانی که دیوار برویشان کشیده بودند.
گرگ های دیگر، از فرط خستگی حرفی نمی گفتند ، و نفس می کشيدند ، از سر درماندگی.
در همين حال ها بود که يک گرگ گفت : بايد ماند . بايد ماند و برای عبور از ديوار راهی پيدا کرد.
اما هيچ کس متوجه حرف او نشد..و اين شد که گرگ ها آرام آرام از آن دشت سبز و خرم کوچ کردند و رفتند.
تنها، همان گرگ تنها ماند..
مدتها گذشت ...
چه شب هایی که چوپانان آسوده « خوابیدند » و گوسفندان آسوده « خواب دیدند » .
تا اينکه در شبی از شبها ، آن زمان که خنک ترين باد جهان از دشت گذر می کرد ، اتفاقی افتاد .
در نيمه های شب .. زمانی که همه..،حتی چوپانی که برای گله های « نی » ميزد،
خواب بودند..
آواز پر شور يک گرگ در تمام دشت پيچيد..
ديوار را لرزاند
گوسفندان را پريشان حال کرد
و چوپانان را که از خواب پريده بودند ، شتابان به دشت کشاند.
چوپانان ، در حالی که در صدای طنين انداز گرگ خيره مانده بودند ، گوسفندان را ديدند که ديوانه وار ، اين طرف و آن طرف می دوند ..به ديوار می خورند ...بهم مي خورند
و ديوار ، که خوار تر از هميشه ميلرزيد و..
گرگ را ، که چه غم انگیز دنيا را بر سر ديوار خراب میکرد.
از آن شب به بعد .. ديوار ، سخت شروع به پوسیده شدن کرد
و گرگ..
هر شب ، غم انگیز تر و پریشان کننده تر از شب قبل ، ترانه خواند و ترانه خواند و ترانه خواند.
...
شما .. !
اگر در يک نيمه شب خنک ، در دشتی سر سبز ، به ديوار پوسيده برخورديد..!
يادی کنيد از گرگ غمناکی که زمانی درين دشت ترانه می خواند.

shir_shabha_migeryad
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30462< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي